اشعار عبید زاکانی
اشعار عبید زاکانی
بیوگرافی و زندگینامه
عبید زاکانی با نام کامل خواجه نظام الدین عبیدالله زاکانی یکی از شاعران و لطیفه پردازان نامدار قرن هشتم هجری قمری بوده است. خاندان او زاکانیان بوده اند که از تیره ای عرب هستند که به قزوین مهاجرت کرده اند و در همانجا ساکن شده اند.
معروف ترین اثر او منظومه موش و گریه است و آثار دیگری مثل عشاق نامه ، کتاب اخلاق الاشراف ، لطایف و ظرایف و … از آثار برگزیده عبید زاکانی هستند. عبید زاکانی در بین سال های ۷۷۱ تا ۷۷۲ هجری قمری دنیای فانی را بدرود گفت.
اشعار عبید زاکانیشعرهای کوتاه زاکانی
دل در پی عشق دلبرانست هنوز
وز عمر گذشته در گمانست هنوز
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوانست هنوز
آثار زیبای عبیدالله زاکانی
نه یار نوازد بکرم یک روزم
نه بخت که بر وصل کند پیروزم
چون شمع برابر رخش گه گاهی
از دور نگه میکنم و میسوزم
تا یار برفت صبر از من برمید
وز هر مژهام هزار خونابه چکید
گوئی نتوانم که ببینم بازش
«تا کور شود هر آنکه نتواند دید»
عشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد
خال تو مرا حال تبه خواهد کرد
زلف تو مرا به باد بر خواهد داد
چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد
آثار عبید زاکانی
ای بر دل هرکس ز تو آزار دگر
بر خاطر هر کسی ز تو بار دگر
رفتی به سفر عظیم نیکو کردی
آن روز مبادا که تو یک بار دگر
دیوان شعر عبید زاکانی
ای لعل لبت به دلنوازی مشهور
وی روی خوشت به ترکتازی مشهور
با زلف تو قصهایست ما را مشکل
همچون شب یلدا به درازی مشهور
ای در سر هر کس از تو سودای دگر
در راه تو هر طایفه را رای دگر
چیزی ز تو هر کسی تمنا دارد
ما جز تو نداریم تمنای دگر
جوک های عبید زاکانی
زین گونه که این شمع روان میسوزد
گوئی ز فراق دوستان میسوزد
گر گریه کنیم هر دو با هم شاید
کو را و مرا رشتهٔ جان میسوزد
اشعار لطیفه ای عبید زاکانی
دل با رخ دلبری صفائی دارد
کو هر نفسی میل به جائی دارد
شرح شب هجران و پریشانی ما
چون زلف بتان دراز نائی دارد
اشعار عبید زاکانی
میکوش که تا ز اهل نظر خوانندت
وز عالم راز بیخبر خوانندت
گر خیر کنی فرشته خوانند ترا
ور میل بشر کنی بشر خوانندت
اشعار عاشقانه عبید زاکانی
گفتم عقلم گفت که حیران منست
گفتم جانم گفت که قربان منست
گفتم که دلم گفت که آن دیوانه
در سلسلهٔ زلف پریشان منست
اشعار زیبای عبید زاکانی
تا مهر توام در دل شوریده نشست
وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمینهد پای برون
وین اشک ز دامنم نمیدارد دست
اشعار عبید زاکانی- ۹۶/۰۹/۰۵